هر روز لگد می زد هر روز لگد می زد داستان کوتاه طنزی است که در آن فردی که هر روز به پهلوی شخصی لگد میزد بعد از چندین سال دوباره ایشان را می بیند و از برخورد آن فرد شگفت زده می شود. آقای دانشمند میگوید: رهبر انقلاب در سفری به ایرانشهر از اطرافیان […]
نویسنده: نویسنده

داستان وصیت مرد خسیس
داستان خنده دار وصیت مرد خسیس روزگاری مردی خسیسی بود که همه عمر خود را به جمع کردن پول و ثروفت گذارنده بود. وقتی که به روز های آخر زندگیش نزدیک شد به همسر خود گفت: من قصد دارم همه مال و منالم را به آن دنیا ببرم. مرد از همسرش قول گرفت که […]

مسافر و راننده تاکسی – داستان طنز
داستان خنده دار مسافر و راننده تاکسی مسافری سوار تاکسی شد و در نیمه های راه برایش سوالی درمورد مسیر پیش آمد؛ دستش را دراز کرد و آهسته به شانه راننده زد. راننده جیغ بلندی زد و کنترل ماشین از دستش خارج شد. فرمان چرخید و نزدیک بود که ماشین با یک اتوبوس برخورد کند، […]

داستان طنز درس عبرت جعفری
داستان طنز درس عبرت جعفری سال ها قبل در یک مدرسه ای، پسرک بازیگوشی به نام جعفر درس میخواند. یک روز معلم او که از دست شیطنت هایش عاصی شده بوده با او به سختی دعوا کرد و گفت تو در آینده هیچ چیزی نخواهی شد به جز درس عبرت برای بقیه. به همین خاطر […]

آسایشگاه و مادر زرنگ
داستان آسایشگاه و مادر زرنگ وقتی داشتم از خیابون رد میشدم یه آقای میانسال صدام کرد و گفت: ببخشید مادرم داخل آسایشگاه اونطرف خیابون نگهداری میشه، چون به اجبار زنم گذاشتمش آسایشگاه روم نمیشه باهاش چشم تو چشم بشم، لطفا این امانتی رو از طرف من بهش بدید خیلی ممنونتون میشم. من هم قبول کردم […]