داستان بهشت و اردک ها سه در زن تصادفی کشته شدند و هر سه به بهشت رفتند! مامور نگهبان قبل از ورود گفت: آزادید که هر کاری که خواستید انجام دهید، اینجا فقط یک قانون داریم: پا روی اردک ها نگذارید! سه زن قبول کردند و داخل بهشت شدند. همه چیزی سرسبز و زیبا […]
نویسنده: نویسنده

آواز خواندن خروس و برپایی نماز جماعت
داستان آواز خواندن خروس در وقت سحر، خروسی بالای درختی شروع به سر دادن آواز نها، روباهی که از آن حوالی گذر میکرد نزدیکش شد. روباه گفت: تو که به این خوبی ذکر اذان می خوانی، پایین بیا تا با هم به نماز جماعت بایستیم. خروس گفت: من تنها مؤذن هستم و پیشنماز پای درخت […]

کارنامه
کارنامه پدری در حال رد شدن از کنار اتاق پسرش بود، با تعجب دید که تخت خواب کاملا مرتب و همه چیز جمع و جور شده و پاکتی نیز روی بالش گذاشته شده و رویش نوشته «پدر». با بدترین افکار پاکت را باز کرد و با دستان لرزان شروع به خواندن نامه کرد: پدر عزیزم […]

موش و تله موش
جکایت موش و تله موش موشی از شکاف دیوار کشاورز و همسرش را دید که بستهای را باز میکردند. فهمید که محتوی جعبه چیزی نیست مگر تله موش، ترس وجودش را فرا گرفت. به سمت حیاط مزرعه که میرفت، جار زد: تله موش تو خانه است. تا به همه اخطار بدهد. مرغک قدقد کرد و […]

حکایت زنبور و مار
حکایت زنبور و مار روزی زنبور و مار با هم بحثشان شد. مار گفت: «انسانها از ترس ظاهر خوفناک من میمیرند نه به خاطر نیش زدنم.» اما زنبور قبول نکرد. مار برای اثبات حرفش با زنبور قراری گذاشت. آنها رفتند و رفتند تا رسیدند به چوپانی که در کنار درختی خوابیده بود. مار رو […]